دنیای ناشناخته: شروع از پایان
کنار نزوکو وایستاده بودم که سانمی داد زد:« تانجیرو» رو با ترس پشت نزوکو قایم شدم که همه خندیدن تانجیرو هان چی شده من کار بدی نکردم ها سانمی: چشمت چشمت»( چشمم چی شده نکنه کور شدم) گیو :به حالت عادی برگشتی. راست می گه من دارم با دوتا چشمام می بینم. به سانمی خیره شدم تانجیرو: تو هم دستت سالمه هم تو هم گیو» گیو و سانمی :چی شده چرا این مدلی شده» هماهنگ گفتن همه داشتیم بلند بلند حرف می زدیم که یوشیرو داد زد: خفه شید دیگه» کاشف به عمل اومده که چند بار داد زده بیچاره .یوشیرو« برای این اینجا سالمیت که اون می خواد همه ما سالم باشیم بعد از اینکه ما کامل شدیم بهمون حمله کنه» سانمی :«می خواد به ما حمله کنه مطمئن باش دفعه بعدی که دیده باش تیکت کش می کن....« یوشیرو: نمی تونیم هیچ کدوم از ما نمی تونیم این رو شکست بدیم» گیو: پس کی می تونه یوشیرو یه شیطان و اون شیطان کامادو نزوکو» همگی «چی یه شیطان اما این هیچ تنفسی نداره» کانروجی:« این کاملا درسته اما اگه حقیقت داشته باشه بهتره نزوکو رو آموزش بدیم و بهتره که تنفس خورشید رو بهش یاد بدیم» از زبان نزوکو :با خستگی شمشیرم رو ول کردم که سانمی داد زد: پاشو تنبل بعد از من نوبت اوبانای ها» چی نابود شدم مادر من به فنا رفتم سه روز بود تانجیرو رو ندیده بودم و دلم براش تنگ شد با ضربه از طرف سانمی از جانم دوباره بلند شدم سانمی:« یالا با این وضعیت می خوای اون با اون دختربچه بجنگی آره پاشو» با عصبانیت و اعصابی خورد از جام بلند شدم که سرم گیج رفت خب معلومه سه روز تمرین و ندیدن برادرم واقعاً سخت بود
- ۷.۵k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط